امروزه به برکت(!) مدرنیته علاوه بر «كتب ضاّله» با اسباب گمراه كنندهی دیگری به نام «امواج ضاّله» نیز مواجهایم! امواجی كه به آسانی و حتی برای لحظه ای نمیتوان آن ها را تحت اختیار خود قرار داد و هیچ چیز مانع ورود آن ها نمیشود. گویی همه چیز برای اینکه همهمان با مقام و دستگاه و آواز و نت و ریتمهای مختلف، دمی تخدیر شویم آماده و مهیا است. شور و ماهور باشد یا راک و هویمتال ! همایون و نوا بدهم خدمتتان یا جاز و پاپ و رپ ؟
امام (ره) در چهل حدیث از قول استادشان آیه ا... شاه آبادی می فرماید: بیشتر از هر چیز، گوش دادن به تغنّیات، سلب اراده و عزم از انسان می كند.
شهید مطهری (ره) می نویسد: غناء موجب خفّت عقل می شود. یعنی شهوات و هیجان ها را آن چنان تحریک می كند كه عقل به طور موقت از حكومت ساقط می شود و این همان خاصیتی است كه شراب یا قمار داراست.
غنا زمینهساز رقص است.
در سبک زندگی ما نمی دانم اما در سبک زندگی جناب مولوی، رقص و مطرب و دف و کف، به ظاهر جایشان اینجا بوده:
رقص آنجا كن كه خود را بشكنی پنـبه را از ریش شهوت بـركنی
رقـص و جولان بر سر میدان كنند رقص اندر خون خود، مردان كنند
چون رهند از دست خود، دستی زنند چون جهند از نقص خود، رقصی كنند
مطربانشان در درون دف می زنند بحرها در شورشان كف می زنـند
مثنوی معنوی، چاپ اقبال، صفحه 351
«سمع» یعنی حس شنوایی. «سماع» یعنی فقط شنیدن؛ هر چند بدون اراده باشد. اما «استماع» گوش دادن همراه با پذیرش قلبی است كه بدون إعمال اراده، محقق نمیشود.
مقصود از «استماع قرآن» استماع با خصوصیات ویژهای است كه دگرگونی روحی و معنوی در انسان ایجاد كند و چنین استماعی است كه مورد سفارش قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بوده است.
خاموشی و سكوت در هنگام استماع قرآن موجب رقّت قلب و انقلاب روحی و خوف توأم با حزن است. قرآن در این باره میفرماید: از شنیدن آیات قرآن لرزه بر اندام كسانی كه از پروردگارشان میترسند، میافتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا میشود[1]
نیز، انقلاب روحی عالمان مسیحی را در اثر استماع قرآن چنین بیان می کند: « و هر زمان، آیاتی را كه بر پیامبر نازل شده، بشنوند؛ چشمهای آنها را میبینی كه به خاطر حقیقتی كه دریافتهاند، اشك میریزد و میگویند: پروردگارا! ما ایمان آوردیم؛ پس ما را جزء گواهان بنویس. »[2]
در عوض عده ای را می شناسیم که وقتی قرآن مجسم در مقابلشان به نطق می ایستاد، سر و صدا می کردند تا جمعیت صدای حسین(ع) را نشنوند. می دانند معجزهی سخن حق را و اعجاز گوش فرا دادن به آن را.
این هم یک انتخاب است برای سبک زندگی. اراده کنیم و تصمیم بگیریم که خودمان را محروم کنیم از نور! پرده را هم بیاندازیم تا آفتاب، داخل نتابد.
"داغ مهدوی" در سینه آدم دو نوع دارد:
یک آنکه: تلاشات و طلبات آن باشد که لیاقت سربازی پیدا کنی. عنایتی شاملات شود که هر استعداد بالقوه ای که خداوند در درونات به ودیعه گذاشته را آنقدر کامل و جهتدار رشد دهی تا قابلیت و ارزش تقدیم داشته باشد.
این طلب، هم در نوع خود کمنظیر است و هم اگر قبول افتد سعادت دنیا و آخرت را در پی دارد. اما یک نقص دارد و آن اینکه این طلب و عزم، بر محوریت خود توست. یعنی کافیاست با نگاه شیعی کمی نگرانی از آینده خودت داشته باشی و دو کلمه هم از بیاعتباری و پوچی آمدوشد های دنیایی شنیده باشی تا یک حضور اصیلتر و با دوامتر را اراده کنی. و آن بشود حضور پای رکاب امام(عج). اما توصیف یک جمله ای اش این می شود: «من برای سعادتم باید سرباز امام(ع) بشوم.»
دو آنکه: آنچه سینهات را میفشرَد غربت خود امام(عج) باشد، ظلمی تاریخی که در حق خود امام(عج) شده و میشود داغ و بر دلت مینشاند. اینجا خودی نیست که نگران آینده اش باشی. تمام افقات را امام (عج) پر کرده. حتی اینکه "خودت را نمیبینی" را هم نمیبینی. هماو که تمام عالم را پرکرده قلب ناچیز تو را هم پر می کند و آن را از خودت میگیرد و یاد خودت را از یادت میبرد و یاد خودش را جایگزین میکند. توصیف یک جمله ای اش این می شود: «امام(عج) باید حکومت کند. همین.»
می گویند: باید داشته ها را نشان داد و در معرض رویت مردم قرار داد: و استنادشان به این آیه شریفه است که :
"فأما بنعمۀ ربک فحدث" نعمت های پروردگارت را بازگو کن.
اما این استناد چند نکته دارد:
یک: نعمه: ذکر باید ذکر "نعمت" باشد.
دو: ربک: ذکر نعمت باید متذکر "ربوبیت" شود.
یعنی طرف مقابلت با دیدن امکان یا برجستگی یا بروزی که از تو می بینند:
اولا نعمت را ببیند. ثانیا متذکر اسم رب خداوند شود.
در نعمت تنعم هست. و تنعم بیش از آن که فرصتساز باشد، تکلیفساز است. یعنی بیش از آنکه آورده و داشته محسوب شود یا به عنوان امکان و برتری موجود باشد برای انسان یادآور وظایف و تکالیفی است که در اثر آن نعمت متوجه او شده است.
و با تذکر "ربوبیت" انسان یادآور اسم رب خداوند می شود. حال آنکه امروزه عمدتا افراد با دیدن این برتری ها متوجه خود فرد می شوند. یعنی یا توجه شان به تلاش او جلب می شود یا به امکاناتی که در اختیار داشته یا هوش و تدبیر او و... .
و نکته پایانی اینکه قواعدی مانند "تعز من تشاء" و یا "ان الله یدافع عن الذین آمنوا" و ... هم وجود دارد که به نوبه خود و تا حدودی از وظیفه انسان در معرفی خودش می کاهد!
یک اصل اینکه: بین امام و امت رابطه وجودی برقرار است. به این صورت که امت بسط وجود امام است.
و استفاده از این اصل، اینکه: در تشکیلات نیز، آنجا که سلسله مراتب زیرمجموعه، رابطه خود را با مسئول، به صورت "وجودی" تعریف می کنند (چه وجودی بودن این رابطه، تعیین شود و چه تعیُِّن یابد)، عمل و اراده ی مسئول مافوق، در اراده و حالات نیروهایش تاثیر می گذارد واین تاثیر ورای تاثیر و تأثـّر ظاهری است.
به این معنا که اگر وجود امام[1] در بُعد یا در شأنی ضعیف یا ناقص شود همان بُعد در مأموم ضعیف یا ناقص می شود حتی اگر این ضعف امام بروز و ظهور ظاهری نداشته باشد. مثلا اگر امام تشکیلاتی کرخت و بی رمق شود اعضا هم چنان می شوند حتی اگر بی رمقی و کرختی را در برخورد ها و دیدارهایشان با او، در او نبینند. اگر بینظم شود اعضا هم بینظم میشوند با آنکه در اثر حفظ ظاهر او، به ظاهر بینظمی ای از او ندیدهاند.
و این ارتباط برای آن مأمومی که رابطه وجودی بیشتری با امام برقرار کرده به نسبت سایرین بیشتر است.
>> ملاصدرا میگوید: نفس مجرد است. یعنی در چهارچوب زمان و مکان نیست. اما توجه اش به ابزارش (که الان بدن است) ممکن است به این زمان و این جا محدودش کند. اما مثلا در خواب که تعلق و توجه نفس به بدن کمتر میشود چیزهایی را میبیند که بعدها اتفاق خواهد افتاد.
همین حضور در یک زمان دیگر می تواند تا قیامت نیز ادامه یابد.
هر نفسی بالقوه مستعد این حالت هست. آدم باید این بالقوه ها را به فعلیت برساند. یعنی نفس اش را تربیت کند تا در همین دنیا تجردش را عینی کند.
>> امام صادق(ع) میفرمایند: هرکس بگوید قیامت بعداً اتفاق میافتد از ما نیست. (از اهلبیت نبودن یعنی از باقیماندهی گِل اهل بیت نبودن! یعنی شیعه نبودن! یعنی روز "إن إلینا ایابهم" به اهل بیت بر نگشتن! یعنی هیچی.)
>> پیامبر(ص) میفرمایند: ألانَ قیامتی قائِم. (همین حالا قیامت من برپاست) یعنی الان من در قیامتم حاضرم.
آن تربیتی که ملاصدرا می گفت یعنی نفس ات را شبیه نفس پبامبر(ص) کنی. یعنی چطور؟
یکی می گوید: من باید امام(ع) را بشناسم.
اما دیگری می گوید: امام(ع) باید شناخته شود.